سيداسدالله مهاجر
فهرست دوستان
اين کاربر هيچ دوستي ندارد.
 
از نگاه ديگران

نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.


مشخصات
سيداسدالله مهاجر
وبلاگ : پرنده مهاجر
پارسي يار : 179612-پرنده مهاجر
سيداسدالله مهاجر

نام: سيداسدالله مهاجر
نام مستعار: پرنده مهاجر
جنسيت: مرد
آدرس: مشهد سي متري طلاب
زبان: فارسي
تاريخ تولد: 1 / مرداد / 1372
سن : 31 سال و 11 ماه و 29 روز
تاريخ عضويت: 89/9/29
سن وبلاگ : 14 سال و 7 ماه و 2 روز
وضعيت تاهل: مجرد
شغل: دانش اموز
تحصيلات: زير ديپلم
وزن: 80
قد: 172

لينك مورد علاقه: sayedhasanmohajer.blogfa.com

لينك مورد علاقه: mohajer53.blogfa.com

درباره خودم: باعرض سلام ورود شما را به اين وبلاگ خوش امد عرض ميكنم اميدوارم كه از اين وبلاگ استفاده كنيد وبراي بهبود وبلاگ نقطه نظرات خود را مطرع كنيد
توضيح: در نيمه شبي تاريک پلکهايم برهم همه جا سکوت بود سکوتي پر از فرياد پر از اصوات نا گفته سکوت کودکي که از گرسنگي دلش به درد آمده بود سکوت مادري که به داغ پسر نشسته بود سکوت مادربزرگ که سالها به انتظار ديدن فرزند نشسته بود سکوت پدري که دستانش پينه بسته بود و غم نان آوري به دلش نشسته بود... همه جا سکوت بود سکوت اما... سکوتي لبالب از فريادهاي خاموش نميدانم چه کسي اين همه لبها را بسته بود اما... همه جا چه زجر آور از سکوت پر بود سکوت زنداني خسته که آه در بساطش نبود و خانه اش رو به ويراني بود و به جرم فقر اسير درهاي زندان بود... سکوت بيمار بيجاني که در کنج خانه از درد به خود ميپيچيد اما با نداري فقط درد براي خود ميخريد... سکوت آن زن دوره گرد که زيبايي گل برايش در اين خلاصه بود که تنها اميد زندگي يکدانه کودکش گل بود همه حا چه زجرآور از سکوت پر بود... سکوتي کشنده تر از هزاران فرياد... همه جا فقط سکوت بود سکوت... نوشته شده توسط پرنده مهاجر در ساعت 2:19 AM | لينک | 73 نظر يکشنبه 1386/04/31 -------------------------------------------------------------------------------- روز ميلاد سالي دگر سپري و به ارقام روزهاي زندگي من افزوده شد... در سي و يکمين روز از فصل گرما ، بيست و ششمين تابستان زندگي رو به نيمه ميرسونم ... مثل مژه بر هم زدني گذشت... مثل يه خواب کوتاه نيمروز... نوشته شده توسط پرنده مهاجر در ساعت 12:42 PM | لينک | 2 نظر پنجشنبه 1386/02/27 -------------------------------------------------------------------------------- شقايق گل هميشه عاشق شقايق گفت :با خنده نه بيمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود ز آنچه زير لب مي گفت : شنيدم سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري به جان دلبرش افتاده ب
بهترين حرف: خيلي خوش امديد عزيزان موفق باشيد


آخرين يادداشت وبلاگ

ParsiBlog.com ® © 2010